پسرک ساده‌دل

و دروغی که سه بار تکرار شد

کاور پادکست روهین کودک برای قصه پسرک ساده‌دل - یک پسربچه روستایی یک گوسفند را دنبال خود می‌کشد.

«آقا این گوسفنده!»… «نه خیر، این یه سگ خطرناکه!» 😲 پسرک ساده‌دل قصه ما یک گوسفند سفید و قشنگ خریده. اما در راه خانه، مردی به او می‌گوید که این یک سگ است! پسرک می‌خندد. اما بعد، نفر دوم و سوم هم دقیقاً همین حرف را به او می‌زنند! 🐺 به نظرتون آیا ممکنه سه نفر اشتباه کنن؟ یا چشمای پسرک اشتباه می‌بینه؟

💡 در قصه پسرک ساده‌دل یاد می‌گیریم 💡

🌱 یاد می‌گیریم که نباید به حرف غریبه‌ها به راحتی اعتماد کنیم.
🌱 به یاد داشته باشیم که باید به چیزی که خودمان می‌دانیم و دیده‌ایم، باور داشته باشیم.
🌱 می‌آموزیم که آدم‌های بد و دزد، با دروغ گفتن دیگران را گول می‌زنند.
🌱 یاد می‌گیریم که حتی اگر چند نفر یک حرف اشتباه را تکرار کنند، ما نباید باور کنیم.
🌱 می‌آموزیم که نباید با حرف دیگران، به چیزی که می‌دانیم شک کنیم.

👇 دعوت از شما 👇

اگر این قصه را دوست داشتید، لطفاً پادکست «روهین کودک» را در کست‌باکس، اپل پادکست، اسپاتیفای یا هر اپلیکیشنی که ما را می‌شنوید، دنبال (Subscribe/Follow) کنید. امتیاز دادن (⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️) شما به ما، کمک می‌کند تا بچه‌های بیشتری این قصه‌های شب را بشنوند.

🎙️ درباره پادکست روهین کودک 🎙️

ما در «روهین کودک» هر شب یک قصه شب صوتی جدید برای کودکان منتشر می‌کنیم. هدف ما ساختن لحظاتی آرام، آموزنده و شیرین برای شما و فرزندانتان قبل از خواب است. 🔗 ما را در اینستاگرام دنبال کنید: روهین کودک 🔗 از وب‌سایت ما دیدن کنید: roohin.com 🗣️ راوی: ریحانه ایزدی

📜 متن کامل قصه پسرک ساده‌دل 📜

سلام…
سلام بچه‌ها…
خوبین؟
ما از روهین کودک امشبم با یه قصه قشنگ اومدیم.
قصه: پسرک ساده‌دل
آماده‌اید بریم به شهر قصه‌ها؟
بریم…


یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.


یکی از روزای قشنگ خدا، مردی به پسرش گفت که: پسرم، این پولو بگیر و برو به بازار و یه گوسفند بخر.
پسرک رفت به بازار و یه گوسفند قشنگ و سفید خرید تا به خونه ببره.


بچه‌ها، تو شهر قصه ما سه تا دزد نابکار بودن، که از قضا حسابی با هم دوست بودن.
دزدا، از دور پسرک رو دیدن و خیلی زود متوجه شدن که این پسر خیلی ساده‌دله. میشه خیلی زود اونو گول زد.


خونه‌ی پسرک ساده‌دل توی یه روستای دور بود. باید این راه رو پیاده می‌رفت.
پس پسرک طنابی دور گردن گوسفند بست و اونو به دنبال خودش کشید و برد.


پسرک کمی که رفت، مردی رو دید که به طرفش میاد. مرد جلوتر آمد و گفت: «به، به. سگ قشنگی داری. اما حیف که از نژاد گرگه و ممکن است بعداً برات دردسر درست کنه.»
پسرک فکر کرد که اون مرد حتما شوخی می‌کند، خندید و گفت: «خیلی ممنون.»
یکمی شک کرد. ولی به شکش اعتنا نکرد.


تو نیمه‌های راه دوباره یه مرد دیگه رو دید. مرد به طرفش اومد و گفت: «سلام پسر جون. این سگ رو چند خریدی؟»
پسرک با تعجب گفت: «سگ؟! کدام سگ آقا جون؟ این یه گوسفنده. که من تازه خریدم. سگ کجا بود؟»
مرد که قیافه‌ی جدی داشت گفت: «نه‌خیر آقا. این یه سگه. تازه از نژاد گرگ هم هست و بعدها ممکن است بچه‌ها رو بخوره.»
پسرک خیلی تعجب کرد. این‌بار با دقت بیشتر به گوسفند نگاه کرد و پیش خودش گفت: نه بابا، این حیوان کجاش سگه؟ این یه گوسفنده.


خب … اگه گفتین بعدش چی شد؟
یه موسیقی بشنوین تا بهتون بگم…


پسرک همه‌ش داشت به این موضوع فکر می‌کرد که گوسفندش گوسفنده یا سگه!
نزدیک دهکده‌ی خودشون که رسید. یه رهگذر دیگه به سمتش اومد.
رهگذر احوال‌پرسی کرد و گفت: «این سگ خطرناک رو کجا می‌بری؟»
پسرک ساده‌دل، این‌بار دیگه حسابی دهانش از تعجب باز مونده بود. یک‌مرتبه ایستاد. نگران شد. شکش بیشتر شده بود. پیش خودش گفت نکنه یه جادویی در کار باشه؟


آخه مگه می‌شه هر سه نفر اشتباه کرده باشن! حتما خود من اشتباه می‌کنم.
این‌بار برگشت و گوسفندش را نگاه کرد. یهو حس کرد که کمی شبیه سگ شده! یک‌مرتبه طناب رو انداخت و فرار کرد.


لحظه‌ای بعد سه دزد دغل از پشت تخته‌سنگی بیرون اومدن و گوسفندو برداشتن و با خودشون بردن.


قصه ما به سر رسید.
امیدوارم خوابای خوب و قشنگ ببینین.
شب خوش،
خدانگهدار

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
ر
لیست پخش